خسته ام ازخماری چشمان وحشی ام
خوابی سبز
صبح در آغوشم می روید
تنگِ
تنگِ
تنگ
مردمک هایش رادرآغوش می گیرد.
انگورهایم
امشب
چه مست رسیده اند !
به سبزه
به خاک
به آب
به آبشار می زنی
دنبال چه می گردی؟
عشق درون توست
دلم برای کودکی های پرازشیطنتم
که دزدکی وبا شتاب
به محض تق تق صدای پای باغبان
فراردامن پرازکـُناربـُل
وچوب های گیرکرده درمیان شاخه ها
که می شکست
سر ودو دست باغبان
چه تنگ یک دوباره است
چه نغمه ها که دوزنان
کنارآن تلمبه ای که آب گرم و تازه اش
درون جوی ساده پرخروش می دوید
به سوی باغ کل صفر
صدای گریه ای به گوش می رسید
صدای رقص لنگه کفش دخترک درون جوی
پرشتاب
بدون آنکه لحظه ای به شاخه ای نگاه کند
برای خودچه شادمانه می دوید
ودخترک چه عاشقانه می دوید .
دلم برای استکان
نعلبکی
وآن عروسکی که دامنش پرازگل وستاره بود
دلم برای لای لای مادرم
دلم برای مرد خاله بازی های کودکی
چه غیرتی !!
دلم برای آن همه ترانه وسرود ورقص وپولکی
چه تنگ وبی قرار یک دوباره است!!!