سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهتاب

روزی ک حسینو در دانشگاه دیده

پی حال خشی مزه ی چاسی نچشیده

پی فیس و افاده و موگو  رشته  ی زیستم

از ترم اول تاوحالا درسله بیستم

ور دخترلو ور همه تا بیده، عزیزم

مسوول فلانو وموبس زیرک و تیزم

سیم  ریزکه تاجی که نفس داشت حسینو

از حرف و گپ خواسن واطفارل زینو

وم گو که فلانی تو بگو از خت و کارت

دی شکر خدا بهتره حال و روزگارت؟

دیدم که د میدون دسم داده و الدی

گفتم که گپه سی سر رکه اش بزه جلدی

گفتم که منم شکر خدا رشته ی زیستم

ای چیش نخوارم تایسو معدله بیستم

ای خدا بخوا ترم دیه بورسیه دادن

سی کشورل مالزی و روسیه دادن

میخوام برم مالزی دانشگاه پوترا

میگن که زیاده فرق پی اینجن و اونجا

دیدم که حسینو گلپش مث تش اوی

پی هر گپ مو دید ک مث بلتش اوی

گفتم که خلاصه خونمم بالای شهره

جی که نه صدی بز هسه نه بقه ی کهره

مث برق حسینو گو خدافظ و ددر ره

گفتم به سلامت فقط وظلم و شر ره

چن روز دیه دیشه مو دیدم سر کیچه

گفتم  که نپیدای بچه ات خیلیه سیچه؟

گفت چند مویه پی زورکی هم چی نمیخواره

دی از سر صب میخونه تا بنگ ستاره

میگو که مو میخوام بریم او طرف او

تاخیر نبینه دخترهه بزنش تو

درد دلم اویدو و ری خوم  نیوردم

اینجو کمکی  شکر خدا شانسه موبردم

وم گوتو بگو  اینجو نویمودرس خوندن؟

دل دادن و پی اهل وایال و غیر موندن؟

گفتم بخدا جاشه که گپمه بزنم دی؟

هر چی که دلش خواس بگو باکی اش هم نی

گفتم که خومم سی مالزی قصدشه دارم

هم شرایط و پاسبورت و پلیشه دارم

وم گو نه تونم مثل بچه ام رشته ی زیستی؟

ترسم تو همو دختر قضازده نیسی؟

 

 


ارسال شده در توسط نجمه قائدزادگان