تورا
با خودم می برم به کودکی هایم
به پاکی
به صداقت رفاقتمان
به آن روز که عروسکم را
از دست کودکی بیرون کشیدی
دلم برای تو تنگ است
آذر 1390
اشک هایم که روی گونه هایم سرد می شوند
آرام می شوم
درفراموشی غم های بزرگ
دوباره پل می زند به چشمانم
لرزش دستان همیشگی ات
با خودم خداحافظی می کنم
اگر صدایی از گنجشکانم درنیامد
نهال سبز چشمانم
به خواب زمستانی فرو رفته اند
به خودت سلامم را برسان
وقتی کسی نیست
بغضم می ترکد
با اشک هایم وضوی عشق می گیرم
و
شعر های عاشقانه ام را
برای خدا می خوانم
خوابت!
سنگین تر از همیشه
وقتی
چشمانت از خستگی پراست.